لبخند های خاص تو

گاهی بعضی از آدم ها برای ما، معنا پیدا میکنن ولی گاهی معناها واسمون نامفهوم میشن... اونوقت نمیدونی با اون آدم ها چکار باید کرد! گرمی وجود.. گاهی وقت ها میشه ساعت ها به چشمهای کنجکاوش زل میزنم... اینقدر که از خستگی خوابش می گیره و دستهاش... دستهایی که تا الان محکم دور تنم پیچیده شده بود، سست میشه و دل من واسه اون گرمی وجودش تنگ... یه ذره احساس! تا وقتی نبودشو حس نکنی... بودنش واست،"بود" نمیشه... بی تو به دیوار ها هم نمیشه تکیه زد... "همه" از پشت دلم شونه خالی کرد... چرا یه "بله" بهم کادو نمیدی وقتی همش صدات میکنم ناله هاتو از من مخفی می کنی؟ منی که هرجا باشم حست میکنم... بی احساس چند شب پیش، کاسه ی چشمهای یکی پر از اشک بود، عین یک آدم خشک و بی احساس گفتم: اشکاتو پاک کن! بهم نگاهی کرد و دستشو برد روی گونه هاش تا صورت خیسشو پاک کنه... تا جلوی سیل غمی که جاری بود را بگیره.. صدای هق هق گریه کردنش بهم میگفت که نمیتونم گریه نکنم من هم چنان ایستاده نگاهش میکردم و گفتم ... آره هیچی نگفتم... من دلشو شکسته بودم... چی داشتم که بهش بگم؟! دختری را می شناسم... دختری را می شناسم که موقع خواب، موهایش را از "سیاهی" به دامان شب گره می زند... ای کاش همه چیز به مانند حرف زدن با این دختر، راحت بود...!